پارسه

+ پنجشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۱ | 17:31 | بعد از تو زباله ها رو بردم بیرون و به بهانه ی اون ها دو کیسه زباله و ضایعات پلاستیک که از انباری جمع کرده بودم ، همسرم نیم نگاهی به کیسه ها انداخت و متعجب بود. من هم شدیدا عادی رفتار کردم که انگار همون وضع همیشگی پارسه...

+ پنجشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۱ | 18:24 | بعد از تو بچه ها رو حمام بردم همسرم صدام کرد و گفت این خاک ها چیه رو پاگرد؟ از کجا اومده؟ گفتم مال سیب زمینی هاست : خاک سیب زمینی اینجا چیکار می کنه؟!: سبدشون رو اوردم اینجا ، فکر کنم خاکش هم باهاش بوده بخیر گذشت واسطه ی یک آشتی شدم. به مرگ فکر کردم و باعث شد کمی دست از کینه ورزی بردارم. البته به طور کلی آدمی هستم که خوبی ها و بدی ها رو دقیق یادم نگه می دارم پارسه...

+ جمعه هفدهم تیر ۱۴۰۱ | 21:29 | بعد از تو دیشب خواب دیدم یه نفر که ظاهرا بازرس بود من و یکی از همکاران رو سوار ماشینش کرد و تو راه داشت برامون توضیح می داد که درخواست مون شدنی نیست. من و همکارم می دونستیم. من فکرم پیش ماشینم بود که جلو در مدرسه پارک بود و اینکه الان داره مسیرم دورتر می شه. دو تا طالبی هم همراهمون بود  یه کم بعد خانوم بازرس ماشین رو متوقف کرد تا ما پیاده شیم. من ناراحت بودم از اینکه دور شده بود مسیرم. با همکارم تا دم مدرسه پیاده رفتیم. و من سوار ماشین شدم و همکارم رو سوار کردم. همین که خواستم راه بیفتم آینه ی ماشینم خورد. یادم نیست سمت خودم بود یا همکارم...اما قبلا هم دو سه باری تو این مسیر بودم. جایی که حتی نمی دونم کجاست. بیدار که شدم گفتم شاید قبولی دانشگاه قرار برام زحمت داشته باشه البته روز کنکور اینه ی سمت شاگرد گرفت به یه کامیون متوقف و چند روز پیش هم یکی زده بود به اینه ی سمت راننده ... هنوز فرصت نکردم برم بیمه برا تعیین خسارت، رانندگی بدون اینه های قابل تنظیم شدن سخت شده برام...امروز یک صفحه ترجمه رو انجام دادم قبل ظهر با بچه ها رفتیم حیاط و ظرف ها رو شستم عصر بچه ها خواب بودند منم یه سر کوتاه رفتم پشت بوم و یک کیسه ی کوچیک زباله جمع کردم و وقتی پسرم بیدار شد با هم بردیم گذاشتیم سر کوچه به اداره برق زنگ زدم. کارشناس شون اومد گفت برق ضعف ولتاژ داره و قرار فردا بریم یه اداره ی دیگه بگیم پیگیری کنه روزی حدودا بیست باری برق قطع و وصل می شه کولر و یخچال مدام خامو پارسه...